بعد از چند وقت آمده بود خانه .
مثل پروانه دورش می گشتم.
شام که خوردیم ،خودم رختخوابش را انداختم .
خیلی خسته بود .
صبح که آمدم بیدارش کنم،دیدم رختخواب جمع شده گوشه اتاق است،خودش هم خوابیده .
بیدار که شد ، ازش پرسیدم «پس چرا این جوری خوابیدی؟ رختخوابت رو چرا جمع کردی؟
گفت دلم نیومد توش بخوابم . بچه ها اون جا روی زمین می خوابن.»